нσмɛ / ɛ-мαιℓ / мσиα / Ƥяσғιℓɛ
یه اتاقی باشه تو باشی...منم باشم کف اتاق سنگــ باشه..سنگــ سفیــد تو منــو بــــغـ ـــل کنی که نتــرسم که ســردمــ نشــهــ..که نلرزم تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم با پاهات محکم منو گرفتی دستتم دورم حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟ میگی اره میگم برام قصه میگی؟ تو گوشم؟ میگی اره بعد شروع میکنی!!! میدونی؟ میخوام رگ بزنم یه حرکت سریع..یه ضربه عمیق بلدی که؟ تو چشماتو بستی من تیغو ازجیبم درمیارم نمی بینی که..نمی فهمی که خون فواره میزنه دستم میسوزه نمی فهمی که لبمو گاز میگیرم که منو نبینی که نفهمی تو هنوز داری قصه میگی.. چه قشنگه...نه؟؟ دستمو میزارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه رو زانوم از زانوم رو سنگا قشنگه مسیر حرکتش...نه؟ حیف که چشمات بستست و نمی بینی تو بغـــلـ ـــم کردی می بینی که سرد شدم محکم تر بغـــلــــم میکنی که گرم شم می بینی نامنظم نفس میکشم تو دلت میگی:اخی دوباره نفسش گرفت چشماتو باز میکنی می بینی من مردم... میدونی؟من میترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن..از تنهایی مردن از خون دیدن میترسیدم وقتی بغـــــلــ ـــــم کردی دیگه نترسیدم مردن خوب بود..ارومه اروم گریه نکن دیگه من که دیگه نیستم که وقتی اشکاتو می بینم چشــمـــاتو بـــوس کنم بگم خوشگل شدیاااا که همون جوری وسط گریه هات بخندی گریه نکن دیگه خب؟ دلم میشکنه..دل روح نازکه نشکونش خب......؟!؟!؟!؟!؟!
نظرات شما عزیزان:
و جـاے یـڪ اصـل را خــالـے یـافـتـم
و اصـل دیـگـر ے را بـﮧ آטּ افـزودم
اصـل ِ سـے و یـڪـم :
هـرانـسـانـے حـق دارد هـر ڪـسے را کـﮧ مے خـواهـد دوسـﭞ داشـتـﮧ بـاشـد !
: тαɢƨ
Ɖɛƨιɢиɛя